یه تریپ دور هم باشیم

طنز اجتماعی

یه تریپ دور هم باشیم

طنز اجتماعی

۴۵ دقیقه کار مفید !!!

سلام همراهان عزیز . امشب می خوام یه مطلب جدید واستون بنویسم که واسش حتماً نظر بدید . چون آمار بازدیدکنندگان خوبه اما نظرات کمه و اونوقت من نمیفهمم اینایی که می نویسم خوبه یا نه

خوب بدون اضافه گویی بریم سراغ مطلبمون که بازم یه بدبختی دیگه از جامعه ای است  که مثه آب خوردن داره به فنا میره

طبق آماری که گرفتن تو مدت زمان کاری اداره های ایران تنها 30 تا 45 دقیقه کار مفید انجام میشه که کاملاً به پیشرفت !!! ما کمک میکنه . به همین دلیل بر آن شدم که برای معلوم شدن دلایل به یکی از ادارات کشور سر بزنم تا ببینم چه خبره ( البته کلیه شخصیتها خیالی هستند ) پس توجه کنید :

صبح ساعت 8 بود که رفتم دم در اداره واستادم و ببنیم کی به کی بعد اینکه همه ی کارمندها به جز رییس اومدن ساعت 9:30 بود که تا اینجا یه ساعت و نیم رفت . بعد رییس هم ساعت ده بود که به جمع بقیه اضافه شد . به بهانه ی کاری رفتم بالا تا از یکی از کارمندان بپرسم که به محض ورود با یه صف 100 یا 200 نفری مواجه شدم که پشت در واستاده بودن و سماخ می مکیدند . پرسیدم گفتند که رفتند صبحانه بخورند . تا کارمندا صبحونه بخورن و بیان ساعت شد 11:30 که تا اینجا شد دو ساعت و نیم . خوب بعد از اینکه اومدن شروع کردم اتاقها رو دونه به دونه سرک کشیدن که چرا این وضعیه . رفتم آبدارخونه دیدم که آبدارچی داره با موبایلش !!! زمین خرید و فروش میکنه و حسابی سرگرمه و بعدشم دوتا چای کیسه ای می اندازه تو آب جوش و میده به خورد کارمندای بیچاره .

رفتم اتاق بعدی دیدم که طرف دیشب تا دیر وقت پارتی بوده و الان داره پادشاه 5 ام رو خواب می بینه . به اتاق بعد که رسیدم داشتن راجع به تیم ملی و بازیاش با هم دعوا میکردن که یه صندلی و دوتا شیشه و یه تلفن هم شکسته بودن و کت و شلوارشونم که فقط جاش برعکس شده بود !!!

اتاق بعدی که آقا با خانومش که اونور خط بود سر مهونای شب که مامانش اینا بودن دعوا میکردن که چی بذارن جلوی اونا کوفت کنن . بعد رفتم اتاق بعدی که جای راه انداختن کار مردم جوک می گفتن و جدول حل میکردن . اتاق بعد که خیلی باحال بود . داشتن خط موبایل قولنامه میکردن !!!

الان ساعت 12:30 و تا الان کاری انجام نشده ؟!

دوباره آبدارچی چای جوشیده ها رو با شیرینی و بیسکوییت که همش از بیت المال مای بدبخت خریده شده بود رو آورد تا کارمندا ( که حسابی هم خسته بودن !!! ) بخورن و انرژی بگیرن !!!

رفتم اتاق معاون دیدم که میگن جلسه داره !!! اما خوب از اونجا که من قاطیم یه دید زدم و دیدم که بله جلسه با یه دختر خانوم خوشگله و ... بله !؟؟

اتاق آقای رییس هم که دیگه جای خود داشت . همه ی اونایی که کارشون گیر بود اونجا بودن با چک پول و پول و مایه تیله و بقیه قضایا ( شاید کارشون انجام بشه ) بدبختا

الان ساعت 1:15 و 45 دقیقه تا 2 که پایان ساعت کار اداره هاست باقی مونده

اومدم پایین ببینم این 45 دقیقه ی باقی مونده چطوری پرت میشه

فکر میکنید چی دیدم ...

ههههه !!! همه تو صف دستشویی بودن تا هرچی تخیده بودن بدن بیرون

پس این شد همون 45 دقیقه کار مفید

البته خدایی همون حقوقی که کارمندای بیچاره میگیرن واسه ریدن تو مملکت هم کمه

حالا نظر بدین که چه کنیم ؟

تا بعد بای

  

عروسی فقرا !!!

سلام دوستان ، دوستان سلام . میخوام یه مطلب دیگه واستون بنویسم که شاید خوشتون بیاد . اول اینو بگم که آمار بازدید وبلاگ روز به روز داره میره بالا و من خیلی خوشحالم که اینم لطف دوستانیه که به من سر می زنند . از همینجا میگم که آماده تبادل لینک و لوگو هستم و عزیزانی که مایلند می تونند کامنت بذارن و به من بگن

اینهمه میگن که برید زن بگیرید ، برید ازدواج کنید ، نمی دونم به وظیفتون عمل کنید یا اینکه خانواده ها سخت نگیرین که جوونا خوشبخت شن !!! اما خانواده ای پولدار که گوش نمی دن و کاملاً مرفه عروسی میگیرن . یه عروسی رفته بودیم که دو تا خانواده ی فقیر !!! که انگشت به دهن واسه نون شبشون سرگردونن واسه پسر و دخترشون عروسی گرفته بودند که چون وضعشون خراب بود سعی کرده بودن از سر و ته مهمونا بزنن و فقط 2000 نفر دعوت کرده بودند !!! و چون جا هم نداشتند و اوضاعشون وخیم بود تو بهترین هتل شهر عروسی گرفته بودند !!! میوه که هیچی نداشتند . فقط سیب ، هلو ، شلیل ، موز ، گلابی ، پرتقال ، انگور ، خیار ، هندوانه ، خربزه و ... اینا بود ( احتمالاً از باغی کش رفته بودند ) . شیرینی هم که اصن روم نمیشه بگم که نکنه آبروشون بره . بیچاره ها فقط انواع اقسام شیرینی های تر و خشک ایرانی و خارجی رو که تقریباً 200 کیلو میشد گرفته بودند  . مخلفاتم که هیچی نبود به جز بستنی و فالوده و  ژله و آب میوه و اینا . موقع غذام که بدبخت ها همونی که خودشون می خوردن واسه مهمونا گذاشته بودند که شامل  :

خوراک بره                                   بوقلمون

گوشت اردک                               جوجه کباب

کباب بره                                     انواع کباب

کیف استراپانوف                            استیک

خوراک زبان                                 باقالی پلو با ماهیچه

مرغ بریون                                  و بقیه غذاهای خارجی و ایرونی که من اسمشونو بلد نیستم                                                                                                        

نوشیدنیم که دوغ و نوشابه و دلستر و ماءالشعیر و آب پرتقال و آب جو و چیزای بد بد دیگه بود

دسر هم اصن نمی دونستن چیه ؟ به خاطر همین فقط اپل پای و کیک توت فرنگی و بستنی میوه ای و ... گذاشته بودن

ماشینه عروسم که اینهو فرغون می موند یه می باخ متالیک که ناقابل فقط چند صد هزار یورو میارزید !!! کف کنید

 بقیم که همه می خواستن برن دنبال عروس چون ماشین نداشتن !!! با فراری و مرسدس و بی ام و و استون مارتین قرضی !!! رفتن

لباسهام که دیگه اینقدر ضایع بود که شرمم میاد بگم . کت شلوار های بیخود !!! با پارچه ی انگلیسی و کفشهای چرم اصل و کراواتای  ایتالیایی ، خانومام که همه لباسهای دمده و ذاغارت که کاملاً محفوظ !!! بود پوشیده بودند . آرایشم که نداشتن جون خودم !!! ها ها ها

حالا میرسیم به کادوهای سر عقد که کاملاً سنتی و ساده بود

پدر داماد : کشور گینه بی سائو

مادر داماد : یه فروند کشتی

پدر عروس : یه جزیره تو هاوایی

مادر عروس : الماس کوه نور

برادر داماد : یه سفر رفت و برگشت به فضا

خواهر عروس : 2000000 یورو

دایی عروس : سند برج ایفل

عموی داماد :  تابلوی مونالیزا

مادربزرگ داماد : کاخ سفید

و بقیه کادوها که به دلیل کمبود جا و تجملی !!! بودنشون دیگه نمیگم

نکته ی آخر اینکه جهاز عروس معادل 25000000 دلار !!! و خونشونم تو برج میلاد تهران !!! هستش

راستی این دو تا خونواده که گفتم از اونان که یکسره هیئت و حسینیه ی و مراسم مذهبی میرن و مردم رو به ساده زیستی نصیحت می کنن و اینقدر مومن هستن که اصن تو عروسیشون نزدن و نرقصیدن ( واقعاً متاسفم )

خوب دیگه بقیشو بی خیال اما

با این اوصاف نمی دونم اونا که آه ندارن با ناله سودا کنن چه جوری باید به عشقشون برسن

آرزو کنید که این مسخره بازیا یه روزی جمع بشه و همه به راحتی برن سر خونه و زندگیشون

 

تا یه مطلب دیگه و یه درد از دردای جامعمون فعلاً بابای